بر چشمه ضمیرت کرد آن پری وثاقی
|
|
هر صورت خیالت از وی شدست پیدا
|
هر جا که چشمه باشد باشد مقام پریان
|
|
بااحتیاط باید بودن تو را در آن جا
|
این پنج چشمه حس تا بر تنت روانست
|
|
ز اشراق آن پری دان گه بسته گاه مجری
|
وان پنج حس باطن چون وهم و چون تصور
|
|
هم پنج چشمه میدان پویان به سوی مرعی
|
هر چشمه را دو مشرف پنجاه میرابند
|
|
صورت به تو نمایند اندر زمان اجلا
|
زخمت رسد ز پریان گر باادب نباشی
|
|
کاین گونه شهره پریان تندند و بیمحابا
|
تقدیر میفریبد تدبیر را که برجه
|
|
مکرش گلیم برده از صد هزار چون ما
|
مرغان در قفس بین در شست ماهیان بین
|
|
دلهای نوحه گر بین زان مکرساز دانا
|
دزدیده چشم مگشا بر هر بت از خیانت
|
|
تا نفکند ز چشمت آن شهریار بینا
|
ماندست چند بیتی این چشمه گشت غایر
|
|
برجوشد آن ز چشمه خون برجهیم فردا
|