مجمعی ساخته وز قهقهه انداختهاند
|
|
هرزهی خندان جبل جمله به او طرح خنک
|
نزهت انگیز هوائی که ز محروسهی باغ
|
|
کرده بیرون یزک لشگر بردش به کتک
|
رجعتش نیست میسر مگر آرد سپهی
|
|
از ریاض چمن شوکت مولی به کمک
|
آفتاب عرب و ترک و عجم کهف ملوک
|
|
پادشاه طبقات به شر و جن و ملک
|
حجةالله علی الخلق علی متعال
|
|
که در آئینه شک شد به خدائی مدرک
|
آن که چون گشت نمازش متمایل به قضا
|
|
بهر او تافت عنان از جریان فلک فلک
|
آن که بعد از دگران روی به خیبر چو نهاد
|
|
آسمان طبل ظفر کوفت که النصرة لک
|
بسته بر چوب ز اعجاز ظفر دست یلان
|
|
کرده هرگاه برون دست ولایت ز ملک
|
گاو از بیم شدی حمل زمین را تارک
|
|
خصم را ضربت اگر سخت زدی بر تارک
|
گر کشد بر کرهی مصمت خورشید کمان
|
|
همچو چرخش کند از ضربت ناوک کاوک
|
در پناهش متحصن ز ممالک صد ملک
|
|
در سپاهش متمکن ز ملایک صد لک
|
حکم محکم نهجش قوس قضا را قبضه
|
|
امر جاری نسقش تیر قدر را بیلک
|
او خدا نیست ولی در رخ او وجهالله
|
|
میتوان یافت چو خطهای خفی از عینک
|
پیش طفل ادب آموز دبستان ویست
|
|
با کمال ازلی عیسی مریم کودک
|
بهر جمعیت خدام مزارش هر صبح
|
|
فکند سیم کواکب فلک اندر قلک
|
ای به جاهی که درین دایرهی کم پرکار
|
|
درک ذات تو به کنه آمده فوق المدرک
|
در زمان سبق عالم و آدم بوده
|
|
حق سخنگوی و تو آئینه و آدم طوطک
|
پایهی عون تو گردیده درین تیره مغاک
|
|
این مخیم فلک بی سر و بن را تیرک
|
پیلبانان قضا تمشیت جیش تو را
|
|
چرخ از اکرام به دست مه نوداده کچک
|
گر نیابد ز تو دستوری جستن ز کمان
|
|
در کمان خانه کند چله نشینی ناوک
|