ای برقد جلال تو تشریفها قصیر
|
|
جز عز ذوالجلال که افتاده بیزوال
|
بر تاج خسروی که ز اسباب سروریست
|
|
فرق توراست منت تعظیم لایزال
|
حاتم ز صیت جود تو گشت از مقام خویش
|
|
راضی که در جهان نکشد از تو انفعال
|
این سلطنت که شاهد طاقت گداز بود
|
|
در ابتدای ناز نمود از تتق جمال
|
اینک جهان گرفته سراسر فروغ وی
|
|
که افزونی اندرون چو ترقیست در هلال
|
ای داور ملک صفت آسمان شکوه
|
|
وی سرور نکوسیر پادشه خصال
|
روزی که محتشم پی تقدیم تهنیت
|
|
آمد به نفس کامل خود بر سر جدال
|
وز تازیانه کاری تعجیل داد پر
|
|
آن باره را که بود تحرک در او محال
|
هریک قدم که مانده به ره نجم طالعش
|
|
گردید دور صد قدم از عقده وبال
|
یارب به لایزالی سلطان لمیزل
|
|
کز اشتغال سلطنت دیر انتقال
|
بر مسند جلال برانی هزار کام
|
|
با رتبهی جلیل بمانی هزار سال
|