نداشتم چو درین کهنه دودمان امید
|
|
که جز ودود رسد کس به داد اهل و داد
|
سمند عزم برانگیختم که یک باره
|
|
رخ نیاز ز معبود آورم ز عباد
|
ندا رسید که مشکل رسی به مقصد خویش
|
|
ز مقتدای زمان نا نموده استمداد
|
سپهر رخش سلیمان منش که میرسدش
|
|
ز روی حکم اگر زین نهد برابرش باد
|
مکین مسند اجلال شیخ عبدالعال
|
|
کزوست کشور دین و دیار شرعآباد
|
در یگانه دریای اجتهاد که هست
|
|
به فضل و مرتبه از خلق بر و بحر زیاد
|
دروس نافع او در نهایت تنقیح
|
|
که بهتر از همه داند قواعد ارشاد
|
کند سرایر تقدیر بیخلاف عیان
|
|
به نور تبصره از رای مقنع و قاد
|
بود ز لمعهی مصباح ذات کامل او
|
|
هزار منهج ایضاح در طریق رشاد
|
توجهش چو به نهج الحق است و کشف الصدق
|
|
کدام باب به مفتاح او نیافت گشاد
|
به منتهای بیان بحث دین ز تبیانش
|
|
که روزگار فصیحی چو او ندارد یاد
|
به لطف منطق او اهل علم را تصدیق
|
|
که در کلام فصیحش صحیح نیست فساد
|
یکی ز صد ننویسند وصفش ار به مثل
|
|
نه آسمان شود اوراق و هفت بحر مداد
|
زهی به نفس مقدس نفوس را مرشد
|
|
زهی به عقل مکمل عقول را استاد
|
تفاوت تو بر آحاد مردم آن قدر است
|
|
که در طریق حساب از الوف بر آحاد
|
خطاست دعوی حقیقت از مخالف تو
|
|
چنان که دعوی پروردگار از شداد
|
جواهر سخنم گرچه هست بیقیمت
|
|
درین دیار که بازار شاعریست کساد
|
از آن عقاید ارباب دین باوست درست
|
|
که داد داوری و عدل در شرایع داد
|
زمان زمان فقها را ز قولش استدلال
|
|
نفس نفس حکما را به حکمش استشهاد
|
بود بدیع کلام مفید مختصرش
|
|
چو در بیان معانی کند نکات ایراد
|