زند گر بر زمین رمح دو سر از زورمندیها
|
|
رود از ناف گاو و سینهی ماهی برون یکسر
|
صفآرای یزک داران خیلش خسرو خاقان
|
|
پرستار کشک داران قصرش کسری و قیصر
|
هنوز اندر دغانا گشته گرد آلود میآرد
|
|
به جنبش بهر گرد افشاندنش روحالامین شهپر
|
به یک هی بر درد از هم اگر هفتاد صف بیند
|
|
در آن مرد آزما میدان و چون حیدر شود صفدر
|
نچربد یک سر مو راست بر چپ ز اقتدار او
|
|
کند چون در کشش تقسیم ترک تارک و مغفر
|
اگر جنبد ز جا باد قیامت جنبش قهرش
|
|
تزلزل بشکند نه کشتی افلاک را لنگر
|
سم گاو زمین یابد خبر از زور بازویش
|
|
زند چون بر سر شیر فلک گر ز جبل پیکر
|
اگر راند به خاور خیل زور آور شود صدجا
|
|
خلل از غلظت گرد سپه در سد اسکندر
|
به عزم کبریا با خسروان گر سنجدش دروان
|
|
ز دیوار آید آواز هوالاعظم هوالاکبر
|
زهی شاه بزرگ القاب کادنی بندگانت را
|
|
به خدمت نیز اعظم نویسد ذرهی احقر
|
اگر خواهی ز دوران رفع ظلمت در رسد فرمان
|
|
که در ظلمات از هر ذره خورشیدی برآرد سر
|
و گر تاریک خواهی دهر را چون روز خصم خود
|
|
به جای مشعل بیضا برآید دود از خاور
|
بروز باد اگر خواهی روان جسم جمادی را
|
|
جبل را چون حمل در جنبش آرد جنبش صرصر
|
به جیب جوشن جیشت سراغ مثل اسب خود
|
|
در و دروازه کنکان زند هنگامهی محشر
|
وجودنازکت رونق ده بازار حلاجی
|
|
هراس نیزهات غارتگر دکان جوشن گر
|
ز تاب شعلهی رمحت درخت فتنه بار افکن
|
|
ز آب چشمه تیغت نهال فتح بارآور
|
در آن عالم که میگنجد شکوهی کبریای تو
|
|
زمین و آسمان دیگر است و وسعت دیگر
|
سرایت گر کند در عالم استغنای ذات تو
|
|
رضیع از خشک لب سیر و نگیرد شیر از مادر
|
اگر تبدیل طبع آب و خاک اندر خیال آری
|
|
بجنبد کشتی اندر بحر چون صرصر دود دربر
|
وگر حفظت به حال خویشتن خواهد طبایع را
|
|
کبود از سیلی سرما نگردد چهرهی اخگر
|