چو از جوزا برون تازد تکاور خسرو خاور
|
|
تف نعلش برآرد دود ازین دریای پهناور
|
فتد در معدنیان آتشی کز گرمی آهن
|
|
زره سازی کند آسانتر از داود آهنگر
|
گر افتد مرغی از تاب هوا در آتش سوزان
|
|
پی دفع حرارت تنگ گیرد شعله را در بر
|
سمندر گر برون آید ز آتش دوزخی بیند
|
|
که تا برگردد از تف هوا در گیردش پیکر
|
گنهکاران سمندر سان به آتش در روند آسان
|
|
نسیمی گر ازین گرما وزد بر عرصهی محشر
|
یخ اندر زیر و آتش بر زبر یابند بالینه
|
|
به تخت اخگر و تخت هوا از عجز خاکستر
|
به جز سطح معقر آن هم از نزدیکی آتش
|
|
نماند هیچ جز وی مضحل ناگشته از مجمر
|
به نوعی مایعات بیضه گردد صلب از گرمی
|
|
که هرچندش به جوشانی شود صلبیتش کمتر
|
نظیر این هوا ظاهر شود اما به شرط آن
|
|
که در هر ذره از اجزاش باشد دوزخی مضمر
|
بود در شدت حدت مساوی هر دو را مدت
|
|
ازین گرما اگر یخ در گدازید و اگر مرمر
|
شود نقش حجر زایل ولی از حفظ یزدانی
|
|
نگردد زایل از زر سکهی شاه جهان پرور
|
محیط مرکز دوران طراز سکهی شاهی
|
|
که میگردند گوئی گرد نامش سکهها بر زر
|
جهان سالار اعظم حارس محروسهی عالم
|
|
قوام طینت آدم دلیل قدرت داور
|
جلالالدین محمد اکبر آن خاقان جم فرمان
|
|
حفیظ عالم امکان عزیز خالق اکبر
|
جهانبانی که گر طالب شود دربسته ملکی را
|
|
فلک صد عالم در بسته را به روی گشاید در
|
سلیمانی که گر خواهد صبا را ز یرران خود
|
|
تکاسف کرده سازد جای یک زین پشت پهناور
|
قدر امری که گر در قطرهی عظم او دمد بادی
|
|
کند در شش جهت هفت آسمان را از تخلخل تر
|
نظیر شام اجلاسش بساط صبح نورانی
|
|
عدیل روز اقبالش شب معراج پیغمبر
|
به یک احسان کند از روی همت کار صد حاتم
|
|
به یک سائل دهد در روز بخشش باج صد کشور
|
برد باد از شکوه صعوهی او شوکت عنقا
|
|
شود آب از هراس روبه او زهره قصور
|