بکت عینی غداه البین دمعا
|
|
و اخری بالبکا بخلت علینا
|
فعاقبت التی بخلت علینا
|
|
بان غمضتها یوم التقینا
|
چه مرد آن عتابم خیز یارا
|
|
بده آن جام مالامال صهبا
|
نرنجم ز آنچ مردم میبرنجند
|
|
که پیشم جمله جانها هست یکتا
|
اگر چه پوستینی بازگونه
|
|
بپوشیدست این اجسام بر ما
|
تو را در پوستین من میشناسم
|
|
همان جان منی در پوست جانا
|
بدرم پوست را تو هم بدران
|
|
چرا سازیم با خود جنگ و هیجا
|
یکی جانیم در اجسام مفرق
|
|
اگر خردیم اگر پیریم و برنا
|
چراغکهاست کتش را جدا کرد
|
|
یکی اصلست ایشان را و منش
|
یکی طبع و یکی رنگ و یکی خوی
|
|
که سرهاشان نباشد غیر پاها
|
در این تقریر برهانهاست در دل
|
|
به سر با تو بگویم یا به اخفا
|
غلط خود تو بگویی با تو آن را
|
|
چه تو بر توست بنگر این تماشا
|