قصیده در مدح نظام‌شاه پادشاه دکن

ناگه پس از دو سال فرستاده فقیر کایام روزیش اجل ناگهان کند
آورده نقد نقد برادر ولی چه نقد نقدی که دخل کیسه ز خرجش زیان کند
من مرد کم‌بضاعت و او طفل پرهوس با این دو وضع مرد معیشت چسان کند
چشمم به اوست باز ولی روز مفلسی از چشم من به گریه جهان را نهان کند
پشتم به اوست راست ولی وقت بی‌زری قد من از کشاکش خواهش کمان کند
پایم روان ازوست ولی چون بی‌طلب گیرد مرا میان روش از من کران کند
آرام بخشم اوست ولی چون برغم زر دست آردم به جیب دلم را طپان کند
ادبار بین که بی درمی چون من از عراق نظمی روان به جانب هندوستان کند
کاندر چهار رکن فصیحی که بشنود وصف فصاحتش به دو صد داستان کند
وآن نظم مدح نکته شناسی بود که او از بهر نکته‌دان کف و دل بحر و کان کند
وز رای چاره‌ساز به اندک توجهی قادر بود که در بدن مرده جان کند
ممکن بود که نیم اشارت ز حاجبش حاجت روائی من بی‌خانمان کند
وان گه کند تغافل و آید رسول من نوعی که از جفای مقارض فغان کند
خواهد کرایه دو سره یک سر از فقیر وز بار قرض پشت فقیرم گران کند
حاشا که جنس شعر به بازار جودشاه آرد کسی به نیت سود و زیان کند
گویا ندیده خسرو عهد آن قصیده را تا کار من به عهده‌ی یک کاردان کند
یا دیده و نخواهد ز اشغال سلطنت تا خود رسد به دردم و درمان آن کند
یا خوانده و نکرده تحمل رسول من تا شه به وقت خود کرم بیکران کند
یا کرده او تحمل و دیگر به یاد شاه نورده کس که به اصله‌ی او را روان کند
یا شه بیاد داشته و ز کین مصابری نگذاشته که چاره این ناتوان کند