سبک تکی که اگر هم سمند و هم او را
|
|
بروی بحر دوانی سمش نگردد تر
|
گه روش که ملایم رود چو آب روان
|
|
نیابد از حرکت کردنش سوار خبر
|
گه شتاب که چون برق گرم قهر شود
|
|
بود میان عرق آتشی جهنده شرر
|
اگر به دعوی با مهر تازیش دم صبح
|
|
رسد به مغرب و بر پیکرش نتابد خور
|
خلا محال نباشد گه دویدن او
|
|
کز التفای هوا سیر اوست چابکتر
|
به پیش رو فکند راکبش اگر تیری
|
|
رسد ز پویه بر نشانه از پی سر
|
به چشم وهم نماید به سرعتش ساکن
|
|
چو وقت پویه سر اندر پیش نهد صرصر
|
چنان بره رود آزاد کش نلغزد پای
|
|
چو آسمان گره گر ببیند از مه و مهر
|
اگر بسان بشر حشر وحش کردندی
|
|
به نیم چشم زدن کردی از صراط گذر
|
به قدر رتبه اگر خطبهات بلند کنند
|
|
بر آسمان فکند سایه پایهی منبر
|
کمیت ناطقه در عرصهی ستایش او
|
|
بماند از تک و وصفش نگفته ماند اکثر
|
شهنشها ملکا داورا جهان دارا
|
|
زهی ز داوریت در جهان جهان دگر
|
به صعوهی تو بود باز را هزار نیاز
|
|
ز روبه تو بود شیر را هزار خطر
|
چنان شده است جهان فراخ بر من تنگ
|
|
که در بدن نفسم را نمانده راه گذر
|
اگر نیافتی از منهیان عالم غیب
|
|
دلم ز لطف تو در عالم مثال خبر
|
مثال نال شدی در مضیق ناکامی
|
|
من گداخته جان را تن بلا پرور
|
غریب واقعهای بود کز وقوعش شد
|
|
دل مرا غرفات نشاط و عیش مقر
|
قصیدهای دگر از بهر شرح آن گویم
|
|
که بر ضمیر منیرت سخن شود اظهر
|