مگر از زیر و زبر کردن بنیاد غمم
|
|
قدرت خویش کند آینهی دهر اظهار
|
مریم ثانیه کز رابعهی چرخ اسیر
|
|
سجده خواهند کنیزان وی از استکبار
|
آسمان کوکبه شهزاده پریخان خانم
|
|
کاسمان راست به خاک در او استظهار
|
آفتابی که اگر از تتق آید بیرون
|
|
ظلمت اندر پس صد پرده گریزد به کنار
|
کامیابی که اگر طول بقا در خواهد
|
|
بر حیاتش کشد ایزد رقم استمرار
|
حفظ او گر نبود دست بدارد از هم
|
|
چون حباب این کروی قلعه روئینه حصار
|
حرف تانیث گر از آینه گردد منفک
|
|
نیست ممکن که برو عکس فتد زان رخسار
|
ز جهان راندنش از غیرت هم نامی خود
|
|
گر پری همچو بشر جلوه کند در ابصار
|
از نگارین صور جاریههای حرمش
|
|
صورتی را که کشد کلک مصور به جدار
|
ز اقتضای قرق عصمت او شاید اگر
|
|
روی برتابد و از شرم کند در دیوار
|
در ریاض حرم او که دو صد گلزار است
|
|
نکند آب و هوا تربیت نرگس زار
|
که مبادا فتد از هیات نرگس چشمی
|
|
به گل عارض آن شمسهی خورشید عذار
|
گر به سیمای وی از روزن جنت حوری
|
|
خفته خواب عدم را به نماید دیدار
|
تا نگوید که چه دیدم فلکش گرچه ز نو
|
|
بدهد جان ولی از وی بستاند گفتار
|
گر زمین حرمش از نظر نامحرم
|
|
روز و شب مخفی و مستور ندارد ستار
|
سایه زان پیکر پر نور بیفتد به زمین
|
|
نه به اعجاز به میراث رسول مختار
|
قصد ایثار ذخایر چکند در یک دم
|
|
بحر ذخار برآرد ز کف او زنهار
|
بهر یک تن چو کند قافلهی جود روان
|
|
نگسلد تا به دم صور قطارش ز قطار
|
عدل او چون شکند صولت سر پنجهی ظلم
|
|
خنده بر باز زند کبک دری در کوهسار
|
سایهی بخت سیاه از سر خصمش نرود
|
|
گر شود فیالمثل از مرتبهی خورشید سوار
|