تا درین قصر مقرنس نتواند دادن
|
|
کش نشان از رخ آن شمسهی خورشید عذار
|
به کسی بخت به خوابش هم اگر بنماید
|
|
نگذارد که شود تا به قیامت بیدار
|
عهد علیای کمین جاریهاش بندد اگر
|
|
چرخ بر ناقهی خود گیردش از بهر مهار
|
درکشد ناقهی مهار از کف او گر نکند
|
|
سر تانیث خود اول به ضرورت اظهار
|
عطر پروردهی هوای حرم عالی او
|
|
بر زمین مشک فشان چون شود و عالیه بار
|
جنبش از باد برد حکمت بی چون بیرون
|
|
که مبادا به مشامی کند آن نفخه گذار
|
ماه کز خیل ذکور است ز غم میکاهد
|
|
که ز نامحرمیش نیست در آن حضرت بار
|
مهر کز سلک اناث است امیدی دارد
|
|
که به آئین کنیزان شودش آینه دار
|
ماه اگر برقع از آن رخ به غلط بردارد
|
|
غضبش حسن بصیرت ببرد از ابصار
|
نیست بر دامن پاک آنقدرش گرد هوس
|
|
که بر آئینهی مهر از اثر هیچ غبار
|
لرزد از نازکی خوی لطیفش چون بید
|
|
باد چون بر قدمش گل کند از شاخ بهار
|
شمع بزمش اگر از باد نشیند مه و مهر
|
|
سر بر آرند سراسیمه ز جیب شب تار
|
سایه را خواهد اگر از حرم اخراج کند
|
|
مانع پرتو خورشید نگردد دیوار
|
ای کهان سپه صف شکنت پیل شکوه
|
|
ای سگان حرم محترمت شیر شکار
|
حکم جزمت همه جا همچون قضا بیمهلت
|
|
تیغ قهرت همه دم همچون اجل بی زنهار
|
تقویت جسته ز عونت قدر ذی قدرت
|
|
تربیت دیده به دورت فلک بیپرگار
|
صیت انصاف تو چون آبروان در اطراف
|
|
ذکر الطاف تو چون باد وزان در اقطار
|
بر نشان کف پایت رخ صد ماه جبین
|
|
بر هلال سم رخشت سر صد شاه سوار
|
در رکابت همه اصناف ملک غاشیه کش
|
|
از صفات همه اوراق فلک غاشیهدار
|
از برای مدد لشکر منصور تو بس
|
|
نصرت و فتح که تازان ز یمیناند و یسار
|