در دو جهان لطیف و خوش همچو امیر ما کجا
|
|
ابروی او گره نشد گر چه که دید صد خطا
|
چشم گشا و رو نگر جرم بیار و خو نگر
|
|
خوی چو آب جو نگر جمله طراوت و صفا
|
من ز سلام گرم او آب شدم ز شرم او
|
|
وز سخنان نرم او آب شوند سنگها
|
زهر به پیش او ببر تا کندش به از شکر
|
|
قهر به پیش او بنه تا کندش همه رضا
|
آب حیات او ببین هیچ مترس از اجل
|
|
در دو در رضای او هیچ ملرز از قضا
|
سجده کنی به پیش او عزت مسجدت دهد
|
|
ای که تو خوار گشتهای زیر قدم چو بوریا
|
خواندم امیر عشق را فهم بدین شود تو را
|
|
چونک تو رهن صورتی صورتتست ره نما
|
از تو دل ار سفر کند با تپش جگر کند
|
|
بر سر پاست منتظر تا تو بگوییش بیا
|
دل چو کبوتری اگر میبپرد ز بام تو
|
|
هست خیال بام تو قبله جانش در هوا
|
بام و هوا تویی و بس نیست روی بجز هوس
|
|
آب حیات جان تویی صورتها همه سقا
|
دور مرو سفر مجو پیش تو است ماه تو
|
|
نعره مزن که زیر لب میشنود ز تو دعا
|
میشنود دعای تو میدهدت جواب او
|
|
کای کر من کری بهل گوش تمام برگشا
|
گر نه حدیث او بدی جان تو آه کی زدی
|
|
آه بزن که آه تو راه کند سوی خدا
|
چرخ زنان بدان خوشم کب به بوستان کشم
|
|
میوه رسد ز آب جان شوره و سنگ و ریگ را
|
باغ چو زرد و خشک شد تا بخورد ز آب جان
|
|
شاخ شکسته را بگو آب خور و بیازما
|
شب برود بیا به گه تا شنوی حدیث شه
|
|
شب همه شب مثال مه تا به سحر مشین ز پا
|