کاهل و ناداشت بدم کام درآورد مرا
|
|
طوطی اندیشه او همچو شکر خورد مرا
|
تابش خورشید ازل پرورش جان و جهان
|
|
بر صفت گلبشکر پخت و بپرورد مرا
|
گفتم ای چرخ فلک مرد جفای تو نیم
|
|
گفت زبون یافت مگر ای سره این مرد مرا
|
ای شه شطرنج فلک مات مرا برد تو را
|
|
ای ملک آن تخت تو را تخته این نرد مرا
|
تشنه و مستسقی تو گشتهام ای بحر چنانک
|
|
بحر محیط ار بخورم باشد درخورد مرا
|
حسن غریب تو مرا کرد غریب دو جهان
|
|
فردی تو چون نکند از همگان فرد مرا
|
رفتم هنگام خزان سوی رزان دست گزان
|
|
نوحه گر هجر تو شد هر ورق زرد مرا
|
فتنه عشاق کند آن رخ چون روز تو را
|
|
شهره آفاق کند این دل شب گرد مرا
|
راست چو شقه علمت رقص کنانم ز هوا
|
|
بال مرا بازگشا خوش خوش و منورد مرا
|
صبح دم سرد زند از پی خورشید زند
|
|
از پی خورشید تو است این نفس سرد مرا
|
جزو ز جزوی چو برید از تن تو درد کند
|
|
جزو من از کل ببرد چون نبود درد مرا
|
بنده آنم که مرا بیگنه آزرده کند
|
|
چون صفتی دارد از آن مه که بیازرد مرا
|
هر کسکی را هوسی قسم قضا و قدر است
|
|
عشق وی آورد قضا هدیه ره آورد مرا
|
اسب سخن بیش مران در ره جان گرد مکن
|
|
گر چه که خود سرمه جان آمد آن گرد مرا
|