در مدح پریخان خان خانم

معصومه‌ی زمان که نبات زمانه‌اند از احتسا عصمت او عصمت احتسا
هودج کشان شخص عفافش نمی‌کشند بر دیده‌ی ملک ز ورع دامن ثیاب
گردیده دایم‌الحرکت از عبادتش دست فرشتگان ز رقم کردن ثواب
می‌سنجدش به زهد و طهارت خرد مدام با طاهرات حجره زهرا و بوتراب
از بهر پادشاهی نسوان قضا نکرد فردی ز کاینات به این خوبی انتخاب
مهر فلک کنیزک خورشید نام اوست کاندر پس سه پرده نشست است از حجاب
وز شرم کس نکرده نگه در رخش درست از بس که دارد از نظر مردم اجتناب
در خواب نیز تا نتواند نظر فکند نامحرمی بر آن مه خورشید احتجاب
نبود عجب اگر کند از دیده ذکور معمار کارخانه احساس منع خواب
خود هم به عکس صورت خود گر نظر کند ترسم که عصمتش کند اعراض در عتاب
فرمان دهد که عکس پذیری به عهد او بیرون برد قضا هم از آئینه هم ز آب
آن مریم زمان که به عفت سرای او بوی کسی نبرده نسیمی به هیچ باب
از عصمتش بدیع مدان کز کمال شرم دارد جمال خود ز ملک نیز در نقاب
گر خاکروبه حرم او که می‌برند از بهر کحل دیده‌ی ملایک به صد شتاب
در دامن سحاب فتد ذره‌ای از آن تا دامن ابد دمد از خاک مشگناب
بر بام قصر اگر شب مهتاب پا نهد گردون به چشم ماه کشد میل از شهاب
می‌بود مهر اگر چو کنیزان دیگرش هرگز نمی‌فکند ز رخ برقع سحاب
در جنب فر معجر ادنی کنیز او آرد شکوه افسر قیصر که در حساب
هست از غرور صنعه تانیث صعوه را در عهد او نظر به حقارت سوی عقاب
گر بگذرد بر آب نسیم حمایتش گدست صباد دگر ندرد پرده‌ی حباب