معصومهی زمان که نبات زمانهاند
|
|
از احتسا عصمت او عصمت احتسا
|
هودج کشان شخص عفافش نمیکشند
|
|
بر دیدهی ملک ز ورع دامن ثیاب
|
گردیده دایمالحرکت از عبادتش
|
|
دست فرشتگان ز رقم کردن ثواب
|
میسنجدش به زهد و طهارت خرد مدام
|
|
با طاهرات حجره زهرا و بوتراب
|
از بهر پادشاهی نسوان قضا نکرد
|
|
فردی ز کاینات به این خوبی انتخاب
|
مهر فلک کنیزک خورشید نام اوست
|
|
کاندر پس سه پرده نشست است از حجاب
|
وز شرم کس نکرده نگه در رخش درست
|
|
از بس که دارد از نظر مردم اجتناب
|
در خواب نیز تا نتواند نظر فکند
|
|
نامحرمی بر آن مه خورشید احتجاب
|
نبود عجب اگر کند از دیده ذکور
|
|
معمار کارخانه احساس منع خواب
|
خود هم به عکس صورت خود گر نظر کند
|
|
ترسم که عصمتش کند اعراض در عتاب
|
فرمان دهد که عکس پذیری به عهد او
|
|
بیرون برد قضا هم از آئینه هم ز آب
|
آن مریم زمان که به عفت سرای او
|
|
بوی کسی نبرده نسیمی به هیچ باب
|
از عصمتش بدیع مدان کز کمال شرم
|
|
دارد جمال خود ز ملک نیز در نقاب
|
گر خاکروبه حرم او که میبرند
|
|
از بهر کحل دیدهی ملایک به صد شتاب
|
در دامن سحاب فتد ذرهای از آن
|
|
تا دامن ابد دمد از خاک مشگناب
|
بر بام قصر اگر شب مهتاب پا نهد
|
|
گردون به چشم ماه کشد میل از شهاب
|
میبود مهر اگر چو کنیزان دیگرش
|
|
هرگز نمیفکند ز رخ برقع سحاب
|
در جنب فر معجر ادنی کنیز او
|
|
آرد شکوه افسر قیصر که در حساب
|
هست از غرور صنعه تانیث صعوه را
|
|
در عهد او نظر به حقارت سوی عقاب
|
گر بگذرد بر آب نسیم حمایتش
|
|
گدست صباد دگر ندرد پردهی حباب
|