در مدح پریخان خان خانم

تا نقش ناتوانی من چرخ زد بر آب شد چون حباب خانه‌ی جمعیتم خراب
از کاو کاو تیشه پیکر خراش درد بنیاد من رساند سپهر نگون به آب
جسمم ز تاب درد سراسیمه کشتی است لنگر گسل ز جنبش دریای اضطراب
ز انسان که گرگ در غنم افتد غنیم‌وار در لشکر حواس من افکنده انقلاب
دهرم به حال مرگ نشانداست در حیات دورم شراب شیب چشانده است در شباب
پیوند تن نمی‌گسلد جان که تا رهم با آن که چرخ می‌دهدش صد هزار تاب
مرغیست بخت سوخته من که آمده هم پیشه‌ی سمندر وهم کسوت عراب
افسرده‌ام چنان که اگر آه سرد من بر دوزخ افکند گذراند ازدش زتاب
اما خوشم که اخگر خس پوش دل ز غیب می‌آید از خجسته نسیمی به التهاب
بوی بهشت می‌شنوم از ریاض لطف گوئی خلاص می‌شوم از دوزخ عذاب
از درگهی که هست سگش آهوی حرم در گردنم به یک کشش افکنده صد طناب
لیکن چو نیست پای تردد چه سان شوم بهر شرف ز سجده آن سده بهره یاب
یک ذره‌ام توان چو نمانداست چون کنم خورشیدوار ناصیه سائی بر آن جناب
برخیز ای صبا که ازین پس نمی‌شود شوق سبک عنان متحمل گران زکاب
از من دعا و از تو شدن حاملش چنان کارام را وداع کند عزمت از شتاب
از من ثنا و از تو رساندن دوان دوان جائی که قطره‌ی بحر شود ذره‌ی آفتاب
یعنی جناب عالی بلقیس روزگار یعنی حریم حرمت نواب مستطاب
شهزاده‌ی زمان و زمین شمسه‌ی جهان زهرای زهره حاجبه‌ی مریم احتجاب
شاه‌پری و انس پری خان که گر بدی بلقیس پادشاهی ازو کردی اکتساب
خیرالنساء عهد که دوران جز او نداد عز مشارکت احدی را به این خطاب