چون خون نخسپد خسروا چشمم کجا خسپد مها

زود اندرآمد لطف شه مخدوم شمس الدین چو مه در منع او گفتا که نه عالم مسوز ای مجتبا
از شه چو دید او مژده‌ای آورد در حین سجده‌ای تبریز را از وعده‌ای کارزد به این هر دو سرا