دو چیز باعث تاخیر شد که هریک از آنها
|
|
چو درد بنده نبودش به هیچ چیز دوائی
|
یکی تهیه ترتیب رطب و یا بس دیوان
|
|
که فکر میطلبد آن مهم فکر رسائی
|
یکی دگر عدم کاتبان که آن چه ز نظمم
|
|
تمام بود و نبودش ز خط لباس صفائی
|
پس از تجسس کامل که یک دو کاتب کاهل
|
|
به ناز و عشوه نمودند و دلبرانه لقائی
|
بهر طریق که بود آن چه گشته بود مرتب
|
|
رجوع گشت به ایشان به میزبانه ادائی
|
بر آستان که مهم دو روزه را به دو هفته
|
|
تعهدی که نمودند هم نکرد بقائی
|
که پای خامه ایشان نداشت چون قدم من
|
|
تحرکی که تواند رسید زود به جائی
|
غرض که مختصری شد نوشته تا رسد اکنون
|
|
ز پرتو نظر تربیت به قدر و بهائی
|
تتمه سخنان نیز بعد ازین متعاقب
|
|
به عرض میرسد البته بیقضا و بلائی
|
نکوترین صور سود این که خود برساند
|
|
سخن به سمع همایون مدیح پیشه گدائی
|
فغان که پای رسیدن به آن جناب ندارد
|
|
ز دست رفته ضعیفی به گل فرو شده پائی
|
دو پا اگرچه به یک موزه کرده شخص توجه
|
|
کجا رود چه کندره سیر بپای عصائی
|
فلک حشم ملکا محتشم گدای در تو
|
|
ز همت است گدائی به التفات سزائی
|
تهی ست ارچه کفش لیک از کمال تو کل
|
|
به دستیاری همت ز دست کوس غنائی
|
ولیک میکند از شاه و شاهزادهی عالم
|
|
گدائی نظر فیض بخش قدر فزائی
|
که تا زبان بودش بعد ازین به شغل ثنایت
|
|
بود گدای غنی طبع پادشاه ستائی
|
همیشه تا به ملوک اعتکاف پیشه گدایان
|
|
به روز معرکه بخشند جوشنی به دعائی
|
پناه جان تو باد آن دعا که تا به قیامت
|
|
از آن گذر نتواند نمود تیر قضائی
|