ایضا در مدح شاهزاده حمزه میرزا

بود به چنگ درنگ جیب مهم جهان تا به میان زد قضا دامن آخر زمان
در طبقات ملوک پادشهی برگزید تیغ زن و صف‌شکن شیردل و نوجوان
خوانده ز آیندگی خطبه‌ی پایندگی بسته ز پایندگی راه بر آیندگان
خسرو مهدی ظهور کز نصفت گستری ریشه دجال ظلم کند ازین خاکدان
پادشه نامدار کز ازل از بخت داشت منت هم نامیش حمزه‌ی صاحبقران
آن که در آغاز عمر گشت به تایید حق ملک و ملل را حفیظ امن و امان را ضمان
فرش نگارنده‌اش چهره‌ی حور پری سده فشارنده‌اش جبهه‌ی خاقان و خان
ساقی بزمش به بذل تاج به فغفور بخش صاحب قصرش به حکم باج ز قیصرستان
وانکه چو شد دهر را واسطه‌ی دفع شر گشت قوی خلق را رابطه‌ی جسم و جان
میوه چش باغ او ذائقه‌ی حسن و ناز نازکش داغ او ناصیه‌ی انس و جان
رشحه‌ی فیضش کشد زر ز مسامات ارض تا با بد مشنواد بوی بهار این خزان
حکمت او چون کند آتش تدبیر تیز باز تواند گرفت مال صعود از دخان
نال قلم گر شود از کف حفظش علم چرخ تواند زدن بر سر آن آسمان
موی اگر پل شود در کنف حفظ وی تا ابدش نگسلد پویه پیل دمان
بس که به سر گشته است چرخ بگرد درش آبله بر فرق سر یافته از فرقدان
تا رودش در رکاب چرخ طویل انتظار بر کنفش شد کهن غاشیه‌ی کهکشان
گر به جهان افکند مصلحتش پرتوی پرتو مهتاب را صلح فتد با کتان
بهر تو طاعت تمام جبهه و لب می‌شود می‌رسد از رهروان هرچه بر آن آستان
حکمتش اندر خزان بیشتر از سرخ بید سازد و بیرون کشد خون ز رگ زعفران
بگذرد از خاره‌تیر گرچه در اثنای کار نرم کند مشت او مهره‌ی پشت کمان