بنشستهام من بر درت تا بوک برجوشد وفا
|
|
باشد که بگشایی دری گویی که برخیز اندرآ
|
غرقست جانم بر درت در بوی مشک و عنبرت
|
|
ای صد هزاران مرحمت بر روی خوبت دایما
|
ماییم مست و سرگران فارغ ز کار دیگران
|
|
عالم اگر برهم رود عشق تو را بادا بقا
|
عشق تو کف برهم زند صد عالم دیگر کند
|
|
صد قرن نو پیدا شود بیرون ز افلاک و خل
|
ای عشق خندان همچو گل وی خوش نظر چون عقل کل
|
|
خورشید را درکش به جل ای شهسوار هل اتی
|
امروز ما مهمان تو مست رخ خندان تو
|
|
چون نام رویت میبرم دل میرود والله ز جا
|
کو بام غیر بام تو کو نام غیر نام تو
|
|
کو جام غیر جام تو ای ساقی شیرین ادا
|
گر زنده جانی یابمی من دامنش برتابمی
|
|
ای کاشکی درخوابمی در خواب بنمودی لقا
|
ای بر درت خیل و حشم بیرون خرام ای محتشم
|
|
زیرا که سرمست و خوشم زان چشم مست دلربا
|
افغان و خون دیده بین صد پیرهن بدریده بین
|
|
خون جگر پیچیده بین بر گردن و روی و قفا
|
آن کس که بیند روی تو مجنون نگردد کو بگو
|
|
سنگ و کلوخی باشد او او را چرا خواهم بلا
|
رنج و بلایی زین بتر کز تو بود جان بیخبر
|
|
ای شاه و سلطان بشر لا تبل نفسا بالعمی
|
جانها چو سیلابی روان تا ساحل دریای جان
|
|
از آشنایان منقطع با بحر گشته آشنا
|
سیلی روان اندر وله سیلی دگر گم کرده ره
|
|
الحمدلله گوید آن وین آه و لا حول و لا
|
ای آفتابی آمده بر مفلسان ساقی شده
|
|
بر بندگان خود را زده باری کرم باری عطا
|
گل دیده ناگه مر تو را بدریده جان و جامه را
|
|
وان چنگ زار از چنگ تو افکنده سر پیش از حیا
|
مقبلترین و نیک پی در برج زهره کیست نی
|
|
زیرا نهد لب بر لبت تا از تو آموزد نوا
|
نیها و خاصه نیشکر بر طمع این بسته کمر
|
|
رقصان شده در نیستان یعنی تعز من تشا
|
بد بیتو چنگ و نی حزین برد آن کنار و بوسه این
|
|
دف گفت میزن بر رخم تا روی من یابد بها
|
این جان پاره پاره را خوش پاره پاره مست کن
|
|
تا آن چه دوشش فوت شد آن را کند این دم قضا
|