رجوع کردن به قصه‌ی پروردن حق تعالی نمرود را بی‌واسطه‌ی مادر و دایه در طفلی

حاصل آن روضه چو باغ عارفان از سموم صرصر آمد در امان
یک پلنگی طفلکان نو زاده بود گفتم او را شیر ده طاعت نمود
پس بدادش شیر و خدمتهاش کرد تا که بالغ گشت و زفت و شیرمرد
چون فطامش شد بگفتم با پری تا در آموزید نطق و داوری
پرورش دادم مر او را زان چمن کی بگفت اندر بگنجد فن من
داده من ایوب را مهر پدر بهر مهمانی کرمان بی‌ضرر
داده کرمان را برو مهر ولد بر پدر من اینت قدرت اینت ید
مادران را داب من آموختم چون بود لطفی که من افروختم
صد عنایت کردم و صد رابطه تا ببیند لطف من بی‌واسطه
تا نباشد از سبب در کش‌مکش تا بود هر استعانت از منش
ورنه تا خود هیچ عذری نبودش شکوتی نبود ز هر یار بدش
این حضانه دید با صد رابطه که بپروردم ورا بی‌واسطه
شکر او آن بود ای بنده‌ی جلیل که شد او نمرود و سوزنده‌ی خلیل
هم‌چنان کین شاه‌زاده شکر شاه کرد استکبار و استکثار جاه
که چرا من تابع غیری شوم چونک صاحب ملک و اقبال نوم
لطف‌های شه که ذکر آن گذشت از تجبر بر دلش پوشیده گشت
هم‌چنان نمرود آن الطاف را زیر پا بنهاد از جهل و عمی
این زمان کافر شد و ره می‌زند کبر و دعوی خدایی می‌کند
رفته سوی آسمان با جلال با سه کرکس تا کند با من قتال
صد هزاران طفل بی‌تلویم را کشته تا یابد وی ابراهیم را