بیان این خبر کی الکذب ریبة والصدق طمانینة

قصه‌ی آن خواب و گنج زر بگفت پس ز صدق او دل آن کس شکفت
بوی صدقش آمد از سوگند او سوز او پیدا شد و اسپند او
دل بیارامد به گفتار صواب آنچنان که تشنه آرامد به آب
جز دل محجوب کو را علتیست از نبیش تا غبی تمییز نیست
ورنه آن پیغام کز موضع بود بر زند بر مه شکافیده شود
مه شکافد وان دل محجوب نی زانک مردودست او محبوب نی
چشمه شد چشم عسس ز اشک مبل نی ز گفت خشک بل از بوی دل
یک سخن از دوزخ آید سوی لب یک سخن از شهر جان در کوی لب
بحر جان‌افزا و بحر پر حرج در میان هر دو بحر این لب مرج
چون یپنلو در میان شهرها از نواحی آید آن‌جا بهرها
کاله‌ی معیوب قلب کیسه‌بر کاله‌ی پر سود مستشرف چو در
زین یپنلو هر که بازرگان‌ترست بر سره و بر قلب‌ها دیده‌ورست
شد یپنلو مر ورا دار الرباح وآن گر را از عمی دار الجناح
هر یکی ز اجزای عالم یک به یک بر غبی بندست و بر استاد فک
بر یکی قندست و بر دیگر چو زهر بر یکی لطفست و بر دیگر چو قهر
هر جمادی با نبی افسانه‌گو کعبه با حاجی گواه و نطق‌خو
بر مصلی مسجد آمد هم گواه کو همی‌آمد به من از دور راه
با خلیل آتش گل و ریحان و ورد باز بر نمرودیان مرگست و درد
بارها گفتیم این را ای حسن می‌نگردم از بیانش سیر من
بارها خوردی تو نان دفع ذبول این همان نانست چون نبوی ملول