توزیع کردن پای‌مرد در جمله‌ی شهر تبریز و جمع شدن اندک چیز و رفتن آن غریب به تربت محتسب به زیارت و این قصه را بر سر گور او گفتن به طریق نوحه الی آخره

واقعه‌ی آن وام او مشهور شد پای مرد از درد او رنجور شد
از پی توزیع گرد شهر گشت از طمع می‌گفت هر جا سرگذشت
هیچ ناورد از ره کدیه به دست غیر صد دینار آن کدیه‌پرست
پای مرد آمد بدو دستش گرفت شد بگور آن کریم بس شگفت
گفت چون توفیق یابد بنده‌ای که کند مهمانی فرخنده‌ای
مال خود ایثار راه او کند جاه خود ایثار جاه او کند
شکر او شکر خدا باشد یقین چون به احسان کرد توفیقش قرین
ترک شکرش ترک شکر حق بود حق او لا شک به حق ملحق بود
شکر می‌کن مر خدا را در نعم نیز می‌کن شکر و ذکر خواجه هم
رحمت مادر اگر چه از خداست خدمت او هم فریضه‌ست و سزاست
زین سبب فرمود حق صلوا علیه که محمد بود محتال الیه
در قیامت بنده را گوید خدا هین چه کردی آنچ دادم من ترا
گوید ای رب شکر تو کردم به جان چون ز تو بود اصل آن روزی و نان
گویدش حق نه نکردی شکر من چون نکردی شکر آن اکرام‌فن
بر کریمی کرده‌ای ظلم و ستم نه ز دست او رسیدت نعمتم
چون به گور آن ولی‌نعمت رسید گشت گریان زار و آمد در نشید
گفت ای پشت و پناه هر نبیل مرتجی و غوث ابناء السبیل
ای غم ارزاق ما بر خاطرت ای چو رزق عام احسان و برت
ای فقیران را عشیره و والدین در خراج و خرج و در ایفاء دین
ای چو بحر از بهر نزدیکان گهر داده و تحفه سوی دوران مطر