گر زمین باشد ز مغناطیس و او آهن لحیم
|
|
از سبک خیزی برو طی جهان ناید گران
|
فارسش هرجا که میراند به رغبت میرود
|
|
کامران شخصی که این اسبش بود در زیر ران
|
راکب او در خراسان گر نهد پا در رکاب
|
|
پای دیگر در رکاب آرد در آذربایجان
|
در نوردیدم سخن کاوصاف این عالم نورد
|
|
کرده بر خنگ بلاغت تنگ میدان بیان
|
ای فدایت هرچه موجود است در روی زمین
|
|
وی نثارت هرچه موقوفست در بطن زمان
|
ای نشان عشقت اندر چهرهی خرد و بزرگ
|
|
وی کمند مهرت اندر گردن پیر و جوان
|
هرکسی جان را برای خویش میدارد عزیز
|
|
وز برای چون تو جانان جان عزیزان جهان
|
زهرکش ساقی تو باشی به ز شهد خوشگوار
|
|
مرگ کش باعث تو گردی به ز عمر جاودان
|
تارک شیر فلک تا سینهی گاو زمین
|
|
بر دری گر از زبردستی به تیغ امتحان
|
این ز جان لذت چشان گوید نثارت بادسر
|
|
وان بدل منت گشان گوید فدایت بادجان
|
ذره پرور آفتابا مهر گستر خسروا
|
|
ای دل ذرات عالم جانب مهرت کشان
|
چند مایوسی بود از حسرت پابوس تو
|
|
با فلک در جنگ و با خود در جدل دیوانهسان
|
نوزده سال از برای فتح باب دولتت
|
|
دست امیدم به دعوت زد در نه آسمان
|
بعد از آن کایام نومیدی سرآمد بیقضا
|
|
وین امید از یاری ایزد برآمد بیگمان
|
در طلوع آفتاب دولت و نصرت گرفت
|
|
سایهی چتر همایون قیروان تا قیروان
|
در سجود بارگاه عرش تمثالت کشید
|
|
هر مکین فرش غبرا سر به اوج لامکان
|
من که میسوزم چو میآرم ظهورت در ضمیر
|
|
من که میمیرم چو میآرم حدیثت بر زبان
|
همچو نرگس روز و شب بر دیده دارم آستین
|
|
بس که میرانم سرشک از دوری آن آستان
|
وجه دوری این که از بیماری ده ساله هست
|
|
رخش عزمم ناروا پای تردد ناروان
|
گر به دل این داغ بیمرهم بماند وای دل
|
|
ور به جان این درد بیدرمان بماند وای جان
|