لابه کردن موش مر چغز را کی بهانه میندیش و در نسیه مینداز انجاح این حاجت مرا کی فی التاخیر آفات و الصوفی ابن الوقت و ابن دست از دامن پدر باز ندارد و اب مشفق صوفی کی وقتست او را بنگرش به فردا محتاج نگرداند چندانش مستغرق دارد در گلزار سریع الحسابی خویش نه چون عوام منتظر مستقبل نباشد نهری باشد نه دهری کی لا صباح عند الله و لا مساء ماضی و مستقبل و ازل و ابد آنجا نباشد آدم سابق و دجال مسبوق نباشد کی این رسوم در خطه‌ی عقل جز وی است و روح حیوانی در عالم لا مکان و لا زمان این رسوم نباشد پس او ابن وقتیست کی لا یفهم منه الا نفی تفرقة الا زمنة چنانک از الله واحد فهم شود نفی دوی نی حقیقت واحدی

صوفیی را گفت خواجه‌ی سیم‌پاش ای قدمهای ترا جانم فراش
یک درم خواهی تو امروز ای شهم یا که فردا چاشتگاهی سه درم
گفت دی نیم درم راضی‌ترم زانک امروز این و فردا صد درم
سیلی نقد از عطاء نسیه به نک قفا پیشت کشیدم نقد ده
خاصه آن سیلی که از دست توست که قفا و سیلیش مست توست
هین بیا ای جان جان و صد جهان خوش غنیمت دار نقد این زمان
در مدزد آن روی مه از شب روان سرمکش زین جوی ای آب روان
تا لب جو خندد از آب معین لب لب جو سر برآرد یاسمین
چون ببینی بر لب جو سبزه مست پس بدان از دور که آنجا آب هست
گفت سیماهم وجوه کردگار که بود غماز باران سبزه‌زار
گر ببارد شب نبیند هیچ کس که بود در خواب هر نفس و نفس
تازگی هر گلستان جمیل هست بر باران پنهانی دلیل
ای اخی من خاکیم تو آبیی لیک شاه رحمت و وهابیی
آن‌چنان کن از عطا و از قسم که گه و بی‌گه به خدمت می‌رسم
بر لب جو من به جان می‌خوانمت می‌نبینم از اجابت مرحمت
آمدن در آب بر من بسته شد زانک ترکیبم ز خاکی رسته شد
یا رسولی یا نشانی کن مدد تا ترا از بانگ من آگه کند
بحث کردند اندرین کار آن دو یار آخر آن بحث آن آمد قرار
که به دست آرند یک رشته‌ی دراز تا ز جذب رشته گردد کشف راز
یک سری بر پای این بنده‌ی دوتو بست باید دیگرش بر پای تو