منادی کردن سید ملک ترمد کی هر کی در سه یا چهار روز به سمرقند رود به فلان مهم خلعت و اسپ و غلام و کنیزک و چندین زر دهم و شنیدن دلقک خبر این منادی در ده و آمدن به اولاقی نزد شاه کی من باری نتوانم رفتن

سید ترمد که آنجا شاه بود مسخره‌ی او دلقک آگاه بود
داشت کاری در سمرقند او مهم جست‌الاقی تا شود او مستتم
زد منادی هر که اندر پنج روز آردم زانجا خبر بدهم کنوز
دلقک اندر ده بد و آن را شنید بر نشست و تا بترمد می‌دوید
مرکبی دو اندر آن ره شد سقط از دوانیدن فرس را زان نمط
پس به دیوان در دوید از گرد راه وقت ناهنگام ره جست او به شاه
فجفجی در جمله‌ی دیوان فتاد شورشی در وهم آن سلطان فتاد
خاص و عام شهر را دل شد ز دست تا چه تشویش و بلا حادث شدست
یا عدوی قاهری در قصد ماست یا بلایی مهلکی از غیب خاست
که ز ده دلقک به سیران درشت چند اسپی تازی اندر راه کشت
جمع گشته بر سرای شاه خلق تا چرا آمد چنین اشتاب دلق
از شتاب او و فحش اجتهاد غلغل و تشویش در ترمد فتاد
آن یکی دو دست بر زانوزنان وآن دگر از وهم واویلی‌کنان
از نفیر و فتنه و خوف نکال هر دلی رفته به صد کوی خیال
هر کسی فالی همی‌زد از قیاس تا چه آتش اوفتاد اندر پلاس
راه جست و راه دادش شاه زود چون زمین بوسید گفتش هی چه بود
هرکه می‌پرسید حالی زان ترش دست بر لب می‌نهاد او که خمش
وهم می‌افزود زین فرهنگ او جمله در تشویش گشته دنگ او
کرد اشارت دلق که ای شاه کرم یک‌دمی بگذار تا من دم زنم
تا که باز آید به من عقلم دمی که فتادم در عجایب عالمی