| رفت درویشی ز شهر طالقان | بهر صیت بوالحسین خارقان | |
| کوهها ببرید و وادی دراز | بهر دید شیخ با صدق و نیاز | |
| آنچ در ره دید از رنج و ستم | گرچه در خوردست کوته میکنم | |
| چون به مقصد آمد از ره آن جوان | خانهی آن شاه را جست او نشان | |
| چون به صد حرمت بزد حلقهی درش | زن برون کرد از در خانه سرش | |
| که چه میخواهی بگو ای ذوالکرم | ژگفت بر قصد زیارت آمدم | |
| خندهای زد زن که خهخه ریش بین | این سفرگیری و این تشویش بین | |
| خود ترا کاری نبود آن جایگاه | که به بیهوده کنی این عزم راه | |
| اشتهای گولگردی آمدت | یا ملولی وطن غالب شدت | |
| یا مگر دیوت دو شاخه بر نهاد | بر تو وسواس سفر را در گشاد | |
| گفت نافرجام و فحش و دمدمه | من نتوانم باز گفتن آن همه | |
| از مثل وز ریشخند بیحساب | آن مرید افتاد از غم در نشیب |