مضاحک گفتن درزی و ترک را از قوت خنده بسته شدن دو چشم تنگ او و فرصت یافتن درزی

لاغ این چرخ ندیم کرد و مرد آب روی صد هزاران چون تو برد
می‌درد می‌دوزد این درزی عام جامه‌ی صدسالگان طفل خام
لاغ او گر باغها را داد داد چون دی آمد داده را بر باد داد
پیره‌طفلان شسته پیشش بهر کد تا به سعد و نحس او لاغی کند