| هر کجا این نیستی افزونترست | کار حق و کارگاهش آن سرست | |
| نیستی چون هست بالایین طبق | بر همه بردند درویشان سبق | |
| خاصه درویشی که شد بی جسم و مال | کار فقر جسم دارد نه سال | |
| سایل آن باشد که مال او گداخت | قانع آن باشد که جسم خویش باخت | |
| پس ز درد اکنون شکایت بر مدار | کوست سوی نیست اسپی راهوار | |
| این قدر گفتیم باقی فکر کن | فکر اگر جامد بود رو ذکر کن | |
| ذکر آرد فکر را در اهتزاز | ذکر را خورشید این افسرده ساز | |
| اصل خود جذبه است لیک ای خواجهتاش | کار کن موقوف آن جذبه مباش | |
| زانک ترک کار چون نازی بود | ناز کی در خورد جانبازی بود | |
| نه قبول اندیش نه رد ای غلام | امر را و نهی را میبین مدام | |
| مرغ جذبه ناگهان پرد ز عش | چون بدیدی صبح شمع آنگه بکش | |
| چشمها چون شد گذاره نور اوست | مغزها میبیند او در عین پوست | |
| بیند اندر ذره خورشید بقا | بیند اندر قطره کل بحر را |