در بیان آنک مصطفی علیه‌السلام شنید کی عیسی علیه‌السلام بر روی آب رفت فرمود لو ازداد یقینه لمشی علی الهواء

هر دو چون در بعد و پرده مانده‌اند یا سیه‌رو یا فسرده مانده‌اند
چون نبشتی بعضی از قصه‌ی هلال داستان بدر آر اندر مقال
آن هلال و بدر دارند اتحاد از دوی دورند و از نقص و فساد
آن هلال از نقص در باطن بریست آن به ظاهر نقص تدریج آوریست
درس گوید شب به شب تدریج را در تانی بر دهد تفریج را
در تانی گوید ای عجول خام پایه‌پایه بر توان رفتن به بام
دیگ را تدریج و استادانه جوش کار ناید قلیه‌ی دیوانه جوش
حق نه قادر بود بر خلق فلک در یکی لحظه به کن بی‌هیچ شک
پس چرا شش روز آن را درکشید کل یوم الف عام ای مستفید
خلقت طفل از چه اندر نه مه‌است زانک تدریج از شعار آن شه‌است
خلقت آدم چرا چل صبح بود اندر آن گل اندک‌اندک می‌فزود
نه چو تو ای خام که اکنون تاختی طفلی و خود را تو شیخی ساختی
بر دویدی چون کدو فوق همه کو ترا پای جهاد و ملحمه
تکیه کردی بر درختان و جدار بر شدی ای اقرعک هم قرع‌وار
اول ار شد مرکبت سرو سهی لیک آخر خشک و بی‌مغزی تهی
رنگ سبزت زرد شد ای قرع زود زانک از گلگونه بود اصلی نبود