هر دو چون در بعد و پرده ماندهاند
|
|
یا سیهرو یا فسرده ماندهاند
|
چون نبشتی بعضی از قصهی هلال
|
|
داستان بدر آر اندر مقال
|
آن هلال و بدر دارند اتحاد
|
|
از دوی دورند و از نقص و فساد
|
آن هلال از نقص در باطن بریست
|
|
آن به ظاهر نقص تدریج آوریست
|
درس گوید شب به شب تدریج را
|
|
در تانی بر دهد تفریج را
|
در تانی گوید ای عجول خام
|
|
پایهپایه بر توان رفتن به بام
|
دیگ را تدریج و استادانه جوش
|
|
کار ناید قلیهی دیوانه جوش
|
حق نه قادر بود بر خلق فلک
|
|
در یکی لحظه به کن بیهیچ شک
|
پس چرا شش روز آن را درکشید
|
|
کل یوم الف عام ای مستفید
|
خلقت طفل از چه اندر نه مهاست
|
|
زانک تدریج از شعار آن شهاست
|
خلقت آدم چرا چل صبح بود
|
|
اندر آن گل اندکاندک میفزود
|
نه چو تو ای خام که اکنون تاختی
|
|
طفلی و خود را تو شیخی ساختی
|
بر دویدی چون کدو فوق همه
|
|
کو ترا پای جهاد و ملحمه
|
تکیه کردی بر درختان و جدار
|
|
بر شدی ای اقرعک هم قرعوار
|
اول ار شد مرکبت سرو سهی
|
|
لیک آخر خشک و بیمغزی تهی
|
رنگ سبزت زرد شد ای قرع زود
|
|
زانک از گلگونه بود اصلی نبود
|