در بیان آنک مصطفی علیه‌السلام شنید کی عیسی علیه‌السلام بر روی آب رفت فرمود لو ازداد یقینه لمشی علی الهواء

هم‌چو عیسی بر سرش گیرد فرات که ایمنی از غرقه در آب حیات
گوید احمد گر یقینش افزون بدی خود هوایش مرکب و مامون بدی
هم‌چو من که بر هوا راکب شدم در شب معراج مستصحب شدم
گفت چون باشد سگی کوری پلید جست او از خواب خود را شیر دید
نه چنان شیری که کس تیرش زند بل ز بیمش تیغ و پیکان بشکند
کور بر اشکم رونده هم‌چو مار چشمها بگشاد در باغ و بهار
چون بود آن چون که از چونی رهید در حیاتستان بی‌چونی رسید
گشت چونی‌بخش اندر لامکان گرد خوانش جمله چونها چون سگان
او ز بی‌چونی دهدشان استخوان در جنابت تن زن این سوره مخوان
تا ز چونی غسل ناری تو تمام تو برین مصحف منه کف ای غلام
گر پلیدم ور نظیفم ای شهان این نخوانم پس چه خوانم در جهان
تو مرا گویی که از بهر ثواب غسل ناکرده مرو در حوض آب
از برون حوض غیر خاک نیست هر که او در حوض ناید پاک نیست
گر نباشد آبها را این کرم کو پذیرد مر خبث را دم به دم
وای بر مشتاق و بر اومید او حسرتا بر حسرت جاوید او
آب دارد صد کرم صد احتشام که پلیدان را پذیرد والسلام
ای ضیاء الحق حسام‌الدین که نور پاسبان تست از شر الطیور
پاسبان تست نور و ارتقاش ای تو خورشید مستر از خفاش
چیست پرده پیش روی آفتاب جز فزونی شعشعه و تیزی تاب
پرده‌ی خورشید هم نور ربست بی‌نصیب از وی خفاشست و شبست