ای عجب چونست از سقم آن هلال | که هزاران بدر هستش پایمال | |
گفت از رنجش مرا آگاه نیست | لیک روزی چند بر درگاه نیست | |
صحبت او با ستور و استرست | سایس است و منزلش این آخرست |
ای عجب چونست از سقم آن هلال | که هزاران بدر هستش پایمال | |
گفت از رنجش مرا آگاه نیست | لیک روزی چند بر درگاه نیست | |
صحبت او با ستور و استرست | سایس است و منزلش این آخرست |