معاتبه‌ی مصطفی علیه‌السلام با صدیق رضی الله عنه کی ترا وصیت کردم کی به شرکت من بخر تو چرا بهر خود تنها خریدی و عذر او

ایها العشاق اقبالی جدید از جهان کهنه‌ی نوگر رسید
زان جهان کو چاره‌ی بیچاره‌جوست صد هزاران نادره دنیا دروست
ابشروا یا قوم اذ جاء الفرج افرحوا یا قوم قد زال الحرج
آفتابی رفت در کازه‌ی هلال در تقاضا که ارحنا یا بلال
زیر لب می‌گفتی از بیم عدو کوری او بر مناره رو بگو
می‌دمد در گوش هر غمگین بشیر خیز ای مدبر ره اقبال گیر
ای درین حبس و درین گند و شپش هین که تا کس نشنود رستی خمش
چون کنی خامش کنون ای یار من کز بن هر مو بر آمد طبل‌زن
آن‌چنان کر شد عدو رشک‌خو گوید این چندین دهل را بانگ کو
می‌زند بر روش ریحان که طریست او ز کوری گوید این آسیب چیست
می‌شکنجد حور دستش می‌کشد کور حیران کز چه دردم می‌کند
این کشاکش چیست بر دست و تنم خفته‌ام بگذار تا خوابی کنم
آنک در خوابش همی‌جویی ویست چشم بگشا کان مه نیکو پیست
زان بلاها بر عزیزان بیش بود کان تجمش یار با خوبان فزود
لاغ با خوبان کند بر هر رهی نیز کوران را بشوراند گهی
خویش را یک‌دم برین کوران دهد تا غریو از کوی کوران بر جهد