وصیت کردن مصطفی علیه‌السلام صدیق را رضی الله عنه کی چون بلال را مشتری می‌شوی هر آینه ایشان از ستیز بر خواهند در بها فزود و بهای او را خواهند فزودن مرا درین فضیلت شریک خود کن وکیل من باش و نیم بها از من بستان

مصطفی گفتش کای اقبال‌جو اندرین من می‌شوم انباز تو
تو وکیلم باش نیمی بهر من مشتری شو قبض کن از من ثمن
گفت صد خدمت کنم رفت آن زمان سوی خانه‌ی آن جهود بی‌امان
گفت با خود کز کف طفلان گهر پس توان آسان خریدن ای پدر
عقل و ایمان را ازین طفلان گول می‌خرد با ملک دنیا دیو غول
آنچنان زینت دهد مردار را که خرد زیشان دو صد گلزار را
آن‌چنان مهتاب پیماید به سحر کز خسان صد کیسه برباید به سحر
انبیاشان تاجری آموختند پیش ایشان شمع دین افروختند
دیو و غول ساحر از سحر و نبرد انبیا را در نظرشان زشت کرد
زشت گرداند به جادویی عدو تا طلاق افتد میان جفت و شو
دیده‌هاشان را به سحر می‌دوختند تا چنین جوهر به خس بفروختند
این گهر از هر دو عالم برترست هین بخر زین طفل جاهل کو خرست
پیش خر خرمهره و گوهر یکیست آن اشک را در در و دریا شکیست
منکر بحرست و گوهرهای او کی بود حیوان در و پیرایه‌جو
در سر حیوان خدا ننهاده است کو بود در بند لعل و درپرست
مر خران را هیچ دیدی گوش‌وار گوش و هوش خر بود در سبزه‌زار
احسن التقویم در والتین بخوان که گرامی گوهرست ای دوست جان
احسن التقویم از عرش او فزون احسن التقویم از فکرت برون
گر بگویم قیمت این ممتنع من بسوزم هم بسوزد مستمع
لب ببند اینجا و خر این سو مران رفت این صدیق سوی آن خران