بس سرای پر ز جمع و انبهی
|
|
پیش چشم عاقبتبینان تهی
|
هر که را خواهی تو در کعبه بجو
|
|
تا بروید در زمان او پیش رو
|
صورتی کو فاخر و عالی بود
|
|
او ز بیت الله کی خالی بود
|
او بود حاضر منزه از رتاج
|
|
باقی مردم برای احتیاج
|
هیچ میگویند کین لبیکها
|
|
بیندایی میکنیم آخر چرا
|
بلک توفیقی که لبیک آورد
|
|
هست هر لحظه ندایی از احد
|
من ببو دانم که این قصر و سرا
|
|
بزم جان افتاد و خاکش کیمیا
|
مس خود را بر طریق زیر و بم
|
|
تا ابد بر کیمیااش میزنم
|
تا بجوشد زین چنین ضرب سحور
|
|
در درافشانی و بخشایش به حور
|
خلق در صف قتال و کارزار
|
|
جان همیبازند بهر کردگار
|
آن یکی اندر بلا ایوبوار
|
|
وان دگر در صابری یعقوبوار
|
صد هزاران خلق تشنه و مستمند
|
|
بهر حق از طمع جهدی میکنند
|
من هم از بهر خداوند غفور
|
|
میزنم بر در به اومیدش سحور
|
مشتری خواهی که از وی زر بری
|
|
به ز حق کی باشد ای دل مشتری
|
میخرد از مالت انبانی نجس
|
|
میدهد نور ضمیری مقتبس
|
میستاند این یخ جسم فنا
|
|
میدهد ملکی برون از وهم ما
|
میستاند قطرهی چندی ز اشک
|
|
میدهد کوثر که آرد قند رشک
|
میستاند آه پر سودا و دود
|
|
میدهد هر آه را صد جاه سود
|
باد آهی که ابر اشک چشم راند
|
|
مر خلیلی را بدان اواه خواند
|
هین درین بازار گرم بینظیر
|
|
کهنهها بفروش و ملک نقد گیر
|