دیدهای کو از عدم آمد پدید
|
|
ذات هستی را همه معدوم دید
|
این جهان منتظم محشر شود
|
|
گر دو دیده مبدل و انور شود
|
زان نماید این حقایق ناتمام
|
|
که برین خامان بود فهمش حرام
|
نعمت جنات خوش بر دوزخمی
|
|
شد محرم گرچه حق آمد سخی
|
در دهانش تلخ آید شهد خلد
|
|
چون نبود از وافیان در عهد خلد
|
مر شما را نیز در سوداگری
|
|
دست کی جنبد چو نبود مشتری
|
کی نظاره اهل بخریدن بود
|
|
آن نظاره گول گردیدن بود
|
پرس پرسان کین به چند و آن به چند
|
|
از پی تعبیر وقت و ریشخند
|
از ملولی کاله میخواهد ز تو
|
|
نیست آن کس مشتری و کالهجو
|
کاله را صد بار دید و باز داد
|
|
جامه کی پیمود او پیمود باد
|
کو قدوم و کر و فر مشتری
|
|
کو مزاح گنگلی سرسری
|
چونک در ملکش نباشد حبهای
|
|
جز پی گنگل چه جوید جبهای
|
در تجارت نیستش سرمایهای
|
|
پس چه شخص زشت او چه سایهای
|
مایه در بازار این دنیا زرست
|
|
مایه آنجا عشق و دو چشم ترست
|
هر که او بیمایهی بازار رفت
|
|
عمر رفت و بازگشت او خام تفت
|
هی کجا بودی برادر هیچ جا
|
|
هی چه پختی بهر خوردن هیچ با
|
مشتری شو تا بجنبد دست من
|
|
لعل زاید معدن آبست من
|
مشتری گرچه که سست و باردست
|
|
دعوت دین کن که دعوت واردست
|
باز پران کن حمام روح گیر
|
|
در ره دعوت طریق نوح گیر
|
خدمتی میکن برای کردگار
|
|
با قبول و رد خلقانت چه کار
|