آن یکی قج داشت از پس میکشید
|
|
دزد قج را برد حبلش را برید
|
چونک آگه شد دوان شد چپ و راست
|
|
تا بیابد کان قج برده کجاست
|
بر سر چاهی بدید آن دزد را
|
|
که فغان میکرد کای واویلتا
|
گفت نالان از چی ای اوستاد
|
|
گفت همیان زرم در چه فتاد
|
گر توانی در روی بیرون کشی
|
|
خمس بدهم مر ترا با دلخوشی
|
خمس صد دینار بستانی به دست
|
|
گفت او خود این بهای ده قجست
|
گر دری بر بسته شد ده در گشاد
|
|
گر قجی شد حق عوض اشتر بداد
|
جامهها بر کند و اندر چاه رفت
|
|
جامهها را برد هم آن دزد تفت
|
حازمی باید که ره تا ده برد
|
|
حزم نبود طمع طاعون آورد
|
او یکی دزدست فتنهسیرتی
|
|
چون خیال او را بهر دم صورتی
|
کس نداند مکر او الا خدا
|
|
در خدا بگریز و وا ره زان دغا
|