پس غلام خرد که اندر خانه بود
|
|
گشت بیمار و ضعیف و زار زود
|
همچو بیمار دقی او میگداخت
|
|
علت او را طبیبی کم شناخت
|
عقل میگفتی که رنجش از دلست
|
|
داروی تن در غم دل باطلست
|
آن غلامک دم نزد از حال خویش
|
|
کز چه میآید برو در سینه نیش
|
گفت خاتون را شبی شوهر که تو
|
|
باز پرسش در خلا از حال او
|
تو به جای مادری او را بود
|
|
که غم خود پیش تو پیدا کند
|
چونک خاتون در گوش این کلام
|
|
روز دیگر رفت نزدیک غلام
|
پس سرش را شانه میکرد آن ستی
|
|
با دو صد مهر و دلال و آشتی
|
آنچنان که مادران مهربان
|
|
نرم کردش تا در آمد در بیان
|
که مرا اومید از تو این نبود
|
|
که دهی دختر به بیگانهی عنود
|
خواجهزادهی ما و ما خستهجگر
|
|
حیف نبود که رود جای دگر
|
خواست آن خاتون ز خشمی که آمدش
|
|
که زند وز بام زیر اندازدش
|
کو که باشد هندوی مادرغری
|
|
که طمع دارد به خواجه دختری
|
گفت صبر اولی بود خود را گرفت
|
|
گفت با خواجه که بشنو این شگفت
|
این چنین گراء کی خاین بود
|
|
ما گمان برده که هست او معتمد
|