مناجات و پناه جستن به حق از فتنه‌ی اختیار و از فتنه‌ی اسباب اختیار کی سماوات و ارضین از اختیار و اسباب اختیار شکوهیدند و ترسیدند و خلقت آدمی مولع افتاد بر طلب اختیار و اسباب اختیار خویش چنانک بیمار باشد خود را اختیار کم بیند صحت خواهد کی سبب اختیارست تا اختیارش بیفزاید و منصب خواهد تا اختیارش بیفزاید و مهبط قهر حق در امم ماضیه فرط اختیار و اسباب اختیار بوده است هرگز فرعون بی‌نوا کس ندیده است

لا نفوذ الا بسلطان الهدی من تجاویف السموات العلی
لا هدی الا بسلطان یقی من حراس الشهب روح المتقی
هیچ کس را تا نگردد او فنا نیست ره در بارگاه کبریا
چیست معراج فلک این نیستی عاشقان را مذهب و دین نیستی
پوستین و چارق آمد از نیاز در طریق عشق محراب ایاز
گرچه او خود شاه را محبوب بود ظاهر و باطن لطیف و خوب بود
گشته بی‌کبر و ریا و کینه‌ای حسن سلطان را رخش آیینه‌ای
چونک از هستی خود او دور شد منتهای کار او محمود بد
زان قوی‌تر بود تمکین ایاز که ز خوف کبر کردی احتراز
او مهذب گشته بود و آمده کبر را و نفس را گردن زده
یا پی تعلیم می‌کرد آن حیل یا برای حکمتی دور از وجل
یا که دید چارقش زان شد پسند کز نسیم نیستی هستیست بند
تا گشاید دخمه کان بر نیستیست تا بیاید آن نسیم عیش و زیست
ملک و مال و اطلس این مرحله هست بر جان سبک‌رو سلسله
سلسله‌ی زرین بدید و غره گشت ماند در سوراخ چاهی جان ز دشت
صورتش جنت به معنی دوزخی افعیی پر زهر و نقشش گل رخی
گرچه ممن را سقر ندهد ضرر لیک هم بهتر بود زانجا گذر
گرچه دوزخ دور دارد زو نکال لیک جنت به ورا فی کل حال
الحذر ای ناقصان زین گلرخی که بگاه صحبت آمد دوزخی