مناجات و پناه جستن به حق از فتنه‌ی اختیار و از فتنه‌ی اسباب اختیار کی سماوات و ارضین از اختیار و اسباب اختیار شکوهیدند و ترسیدند و خلقت آدمی مولع افتاد بر طلب اختیار و اسباب اختیار خویش چنانک بیمار باشد خود را اختیار کم بیند صحت خواهد کی سبب اختیارست تا اختیارش بیفزاید و منصب خواهد تا اختیارش بیفزاید و مهبط قهر حق در امم ماضیه فرط اختیار و اسباب اختیار بوده است هرگز فرعون بی‌نوا کس ندیده است

اولم این جزر و مد از تو رسید ورنه ساکن بود این بحر ای مجید
هم از آنجا کین تردد دادیم بی‌تردد کن مرا هم از کرم
ابتلاام می‌کنی آه الغیاث ای ذکور از ابتلاات چون اناث
تا بکی این ابتلا یا رب مکن مذهبی‌ام بخش و ده‌مذهب مکن
اشتری‌ام لاغری و پشت ریش ز اختیار هم‌چو پالان‌شکل خویش
این کژاوه گه شود این سو گران آن کژاوه گه شود آن سو کشان
بفکن از من حمل ناهموار را تا ببینم روضه‌ی ابرار را
هم‌چو آن اصحاب کهف از باغ جود می‌چرم ایقاظ نی بل هم رقود
خفته باشم بر یمین یا بر یسار برنگردم جز چو گو بی‌اختیار
هم به تقلیب تو تا ذات الیمین یا سوی ذات الشمال ای رب دین
صد هزاران سال بودم در مطار هم‌چو ذرات هوا بی‌اختیار
گر فراموشم شدست آن وقت و حال یادگارم هست در خواب ارتحال
می‌رهم زین چارمیخ چارشاخ می‌جهم در مسرح جان زین مناخ
شیر آن ایام ماضیهای خود می‌چشم از دایه‌ی خواب ای صمد
جمله عالم ز اختیار و هست خود می‌گریزد در سر سرمست خود
تا دمی از هوشیاری وا رهند ننگ خمر و زمر بر خود می‌نهند
جمله دانسته کای این هستی فخ است فکر و ذکر اختیاری دوزخ است
می‌گریزند از خودی در بیخودی یا به مستی یا به شغل ای مهتدی
نفس را زان نیستی وا می‌کشی زانک بی‌فرمان شد اندر بیهشی
لیس للجن و لا للانس ان ینفذوا من حبس اقطار الزمن