تمامت کتاب الموطد الکریم

قند او را بد مدد از بحر جود پس ز سرکه‌ی اهل عالم می‌فزود
واحد کالالف کی بود آن ولی بلک صد قرنست آن عبدالعلی
خم که از دریا درو راهی شود پیش او جیحونها زانو زند
خاصه این دریا که دریاها همه چون شنیدند این مثال و دمدمه
شد دهانشان تلخ ازین شرم و خجل که قرین شد نام اعظم با اقل
در قران این جهان با آن جهان این جهان از شرم می‌گردد جهان
این عبارت تنگ و قاصر رتبتست ورنه خس را با اخص چه نسبتست
زاغ در رز نعره‌ی زاغان زند بلبل از آواز خوش کی کم کند
پس خریدارست هر یک را جدا اندرین بازار یفعل ما یشا
نقل خارستان غذای آتش است بوی گل قوت دماغ سرخوش است
گر پلیدی پیش ما رسوا بود خوک و سگ را شکر و حلوا بود
گر پلیدان این پلیدیها کنند آبها بر پاک کردن می‌تنند
گرچه ماران زهرافشان می‌کنند ورچه تلخان‌مان پریشان می‌کنند
نحلها بر کو و کندو و شجر می‌نهند از شهد انبار شکر
زهرها هرچند زهری می‌کنند زود تریاقاتشان بر می‌کنند
این جهان جنگست کل چون بنگری ذره با ذره چو دین با کافری
آن یکی ذره همی پرد به چپ وآن دگر سوی یمین اندر طلب
ذره‌ای بالا و آن دیگر نگون جنگ فعلیشان ببین اندر رکون
جنگ فعلی هست از جنگ نهان زین تخالف آن تخالف را بدان
ذره‌ای کان محو شد در آفتاب جنگ او بیرون شد از وصف و حساب