مجرم دانستن ایاز خود را درین شفاعت‌گری و عذر این جرم خواستن و در آن عذرگویی خود را مجرم دانستن و این شکستگی از شناخت و عظمت شاه خیزد کی انا اعلمکم بالله و اخشیکم لله و قال الله تعالی انما یخشی الله من عباده العلما

چون خلقت الخلق کی یربح علی لطف تو فرمود ای قیوم حی
لالان اربح علیهم جود تست که شود زو جمله ناقصها درست
عفو کن زین بندگان تن‌پرست عفو از دریای عفو اولیترست
عفو خلقان هم‌چو جو و هم‌چو سیل هم بدان دریای خود تازند خیل
عفوها هر شب ازین دل‌پاره‌ها چون کبوتر سوی تو آید شها
بازشان وقت سحر پران کنی تا به شب محبوس این ابدان کنی
پر زنان بار دگر در وقت شام می‌پرند از عشق آن ایوان و بام
تا که از تن تار وصلت بسکلند پیش تو آیند کز تو مقبلند
پر زنان آمن ز رجع سرنگون در هوا که انا الیه راجعون
بانگ می‌آید تعالوا زان کرم بعد از آن رجعت نماند از حرص و غم
بس غریبیها کشیدیت از جهان قدر من دانسته باشید ای مهان
زیر سایه‌ی این درختم مست ناز هین بیندازید پاها را دراز
پایهای پر عنا از راه دین بر کنار و دست حوران خالدین
حوریان گشته مغمز مهربان کز سفر باز آمدند این صوفیان
صوفیان صافیان چون نور خور مدتی افتاده بر خاک و قذر
بی‌اثر پاک از قذر باز آمدند هم‌چو نور خور سوی قرص بلند
این گروه مجرمان هم ای مجید جمله سرهاشان به دیواری رسید
بر خطا و جرم خود واقف شدند گرچه مات کعبتین شه بدند
رو به تو کردند اکنون اه‌کنان ای که لطفت مجرمان را ره‌کنان
راه ده آلودگان را العجل در فرات عفو و عین مغتسل