تفسیر گفتن ساحران فرعون را در وقت سیاست با او کی لا ضیر انا الی ربنا منقلبون

از انا چون رست اکنون شد انا آفرینها بر انای بی عنا
کو گریزان و انایی در پیش می‌دود چون دید وی را بی ویش
طالب اویی نگردد طالبت چون بمردی طالبت شد مطلبت
زنده‌ای کی مرده‌شو شوید ترا طالبی کی مطلبت جوید ترا
اندرین بحث ار خرده ره‌بین بدی فخر رازی رازدان دین بدی
لیک چون من لمن یذق لم یدر بود عقل و تخییلات او حیرت فزود
کی شود کشف از تفکر این انا آن انا مکشوف شد بعد از فنا
می‌فتد این عقلها در افتقاد در مغا کی حلول و اتحاد
ای ایاز گشته فانی ز اقتراب هم‌چو اختر در شعاع آفتاب
بلک چون نطفه مبدل تو به تن نه از حلول و اتحادی مفتتن
عفو کن ای عفو در صندوق تو سابق لطفی همه مسبوق تو
من کی باشم که بگویم عفو کن ای تو سلطان و خلاصه‌ی امر کن
من کی باشم که بوم من با منت ای گرفته جمله منها دامنت