قصد شاه به کشتن امرا و شفاعت کردن ایاز پیش تخت سلطان کی ای شاه عالم العفو اولی

گر رسیدی مستی بی‌جهد تو حفظ کردی ساقی جان عهد تو
پشت‌دارت بودی او و عذرخواه من غلام زلت مست اله
عفوهای جمله عالم ذره‌ای عکس عفوت ای ز تو هر بهره‌ای
عفوها گفته ثنای عفو تو نیست کفوش ایها الناس اتقوا
جانشان بخش و ز خودشان هم مران کام شیرین تو اند ای کامران
رحم کن بر وی که روی تو بدید فرقت تلخ تو چون خواهد کشید
از فراق و هجر می‌گویی سخن هر چه خواهی کن ولیکن این مکن
صد هزاران مرگ تلخ شصت تو نیست مانند فراق روی تو
تلخی هجر از ذکور و از اناث دور دار ای مجرمان را مستغاث
بر امید وصل تو مردن خوشست تلخی هجر تو فوق آتشست
گبر می‌گوید میان آن سقر چه غمم بودی گرم کردی نظر
کان نظر شیرین کننده‌ی رنجهاست ساحران را خونبهای دست و پاست