که ساخته است دهن کیست آن معین دو دست
|
|
که هر یک از هنری حاجتی کنند روا
|
ز قوت عصبانی برای طی طرق
|
|
تکاوران قدم را که میکند اقوا
|
چه راست داشته یارب به خویش لنگر او
|
|
علیالخصوص در ایجاد چرخ مستعلا
|
خیال بسته که این طاق خود گرفته علو
|
|
قدیری از ید علیا نکرده این اعلا
|
قرار داده که این گوی بیقرار ز خویش
|
|
وجود دارد و دارد ز موجد استغنا
|
لجاج ورزی و این کار حسن به این غایت
|
|
اثر عجب که کند در دل اسیر عما
|
نظر به خانهی زنبوری افکن ای منکر
|
|
ببین بنای چنان ممکن است بیبنا
|
پس این رواق مقرنس ببین و قایل شو
|
|
بنائی که نهاده است این بلند بنا
|
به حشر مرده اجزا به باد بر شده را
|
|
به یک اشارهی او منتقل شود اعضا
|
ز صد هزار حکیم اینقدر نمیآید
|
|
که گر کنند پر پشهای نهند به جا
|
ز آفریدن دیو و پری و انس و ملک
|
|
ز خلق کردن وحش زمین و طیر هوا
|
به پوش چشم به موری نظر فکن که بود
|
|
به دیدهی خرد احقر ز اکثر اشیا
|
که چون اراده جنبش کند نمیگردد
|
|
سکون پذیر به سحر ابوعلی سینا
|
و گر ز جنبش خود باز ماند و افتد
|
|
به اهتمام سلیمان نمیشود برپا
|
کدام شیوه ز حسن صفات او گویم
|
|
که شیوهای دگرم در نیاورد به ثنا
|
کدام شاه غنی کز نیاز ننهاده
|
|
نظر به مائدهی رزق او فقیر آسا
|
گهی جبابره دهر را رسد که زنند
|
|
سرادق عظمت بر لب محیط غنا
|
که روزی از لب نانی زیند مستغنی
|
|
دو روز بر دم آبی زنند استغنا
|
ازین جماعت محتاج کز تسلط من
|
|
همیشه بر در رزقند چون گروه گدا
|
چه طرفه بود که بعضی به دعوی صمدی
|
|
نمودهاند بسی را ز اهل جهل اغوا
|