قصیده

که ساخته است دهن کیست آن معین دو دست که هر یک از هنری حاجتی کنند روا
ز قوت عصبانی برای طی طرق تکاوران قدم را که می‌کند اقوا
چه راست داشته یارب به خویش لنگر او علی‌الخصوص در ایجاد چرخ مستعلا
خیال بسته که این طاق خود گرفته علو قدیری از ید علیا نکرده این اعلا
قرار داده که این گوی بی‌قرار ز خویش وجود دارد و دارد ز موجد استغنا
لجاج ورزی و این کار حسن به این غایت اثر عجب که کند در دل اسیر عما
نظر به خانه‌ی زنبوری افکن ای منکر ببین بنای چنان ممکن است بی‌بنا
پس این رواق مقرنس ببین و قایل شو بنائی که نهاده است این بلند بنا
به حشر مرده اجزا به باد بر شده را به یک اشاره‌ی او منتقل شود اعضا
ز صد هزار حکیم اینقدر نمی‌آید که گر کنند پر پشه‌ای نهند به جا
ز آفریدن دیو و پری و انس و ملک ز خلق کردن وحش زمین و طیر هوا
به پوش چشم به موری نظر فکن که بود به دیده‌ی خرد احقر ز اکثر اشیا
که چون اراده جنبش کند نمی‌گردد سکون پذیر به سحر ابوعلی سینا
و گر ز جنبش خود باز ماند و افتد به اهتمام سلیمان نمی‌شود برپا
کدام شیوه ز حسن صفات او گویم که شیوه‌ای دگرم در نیاورد به ثنا
کدام شاه غنی کز نیاز ننهاده نظر به مائده‌ی رزق او فقیر آسا
گهی جبابره دهر را رسد که زنند سرادق عظمت بر لب محیط غنا
که روزی از لب نانی زیند مستغنی دو روز بر دم آبی زنند استغنا
ازین جماعت محتاج کز تسلط من همیشه بر در رزقند چون گروه گدا
چه طرفه بود که بعضی به دعوی صمدی نموده‌اند بسی را ز اهل جهل اغوا