دگر ز غیرت آن حسن کز زوال بریست
|
|
چو چنگ نخل جنان را کننده پشت دوتا
|
کسی که در ظلمات رحم کند تصویر
|
|
که در بصیرت او شک کند به جز اعما
|
زهی حکیم علیمی که در طلسم نبشت
|
|
هزار باب وقوف از قوای خمسه کجا
|
دهد به باصره نوری که بیند از پی مهر
|
|
هلال یک شبه را چاشت بر فلک مجرا
|
دهد به سامعه در کی که فرق یابد اگر
|
|
برآید از قدم آشنا و غیر صدا
|
دهد به شامه آگاهی که گم نشود
|
|
نسیم غنچه و گل بیتفاوتی ز صبا
|
دهد به ذائقه لذت شناسی که کند
|
|
ز هم دو میوه یک شاخ را به طعم جدا
|
دهد به لامسه حسی که در تحرک نبض
|
|
کند میان صحیح و سقیم تفرقهها
|
هزار رمز به جنبیدن زبان در کام
|
|
فرستد از دل گویا به خاطر شنوا
|
هزار راز ز سائیدن قلم به ورق
|
|
به دیدهها سپرد تا به دل کند انها
|
هزار قلعهی دانش به دست فهم دهد
|
|
که گر تهی کند از کنگرش کمند رجا
|
هزار گنج ز معنی به پای فکر کشد
|
|
که خسروان جهان را بر آن نباشد پا
|
طلسم دیده چنان بسته کز گشودن آن
|
|
شود حباب حقیری محیط ارض و سما
|
به نیم چشم زدن پیک تیز گام نظر
|
|
عبور میکند از هفت غرفه والا
|
به این سند که ز برهان قاطعند برین
|
|
اکابر علما و اجلهی حکما
|
که تا خطوط شعاعی نمیرسد ز بصر
|
|
به مبصرات نهانند در حجاب خفا
|
پس از نگه به ثوابت ظهور آن اجرام
|
|
ز هفت پرده به کرسی نشاند این دعوا
|
کدام جزو ز اجزای آدمیست که نیست
|
|
دلیل حکمت او عز شانهی الاعلا
|
ز جنبش متشابه زبان به قدرت کیست
|
|
زمان رمان به عبارات مختلف گویا
|
به شغل و شعر و معما بنان فکرت را
|
|
که میکند همه دم عقده بند و عقده گشا
|