قصیده

ز خاک هر سر خاری که میشود پیدا بشارت است به توحید واحد یکتا
ز سبزه هر رقم تازه بر حواشی جوی عبارت است ز ابداع مبدع اشیا
به دست شاهد بستان زهر گل آینه‌ایست در او نموده رخ صنع بوستان آرا
هزار شاخ ز یک آب و گل نموده نمو که کس ندیده یکی را به دیگری مانا
هزار برگ زهر شاخ رسته کز هر یک علامتی دگر است از مغایرت پیدا
یکی اگر نه بهر یک تشخصی داده که شاخ و برگ نینداز چه رو به یک سیما
تصور حکما آن که می‌کنند پدید قوای نامیه در چوب خشگ نشو و نما
توهم دگران این که می‌زند شه گل به طرف باغچه خر گه ز لطف آب و هوا
گرفتم این که چنین است اگرچه نیست چنین کز اقتدار که زین سان قویست دست قوا
دگر ز آب و هوا هم شکفته گلشن و گل که تربیت ده آب و هواست ای سفها
چه شاخ و برگ و چه نور و ثمر چه خار و چه گل یکایکند خبرده ز فرد بی‌همتا
درون مهد زمین صد هزار طفل نبات به جنبشند به جنبش دهنده راه نما
ز طفل مریم بی‌جفت حیرت افزاتر منزه آمده از امهات و از آبا
در آسمان و زمین کردگار را مطلب که بی‌نیاز نباشد نیازمند به جا
به عقل خواهش کنهش چنان بود که کنند به نور مشعله مهر جستجوی سها
مدار امید به کس کز خدا خبر دهدت چه عالم و چه معلم چه مفتی و ملا
به ورطه‌ای که شوی ناامید از همه‌کس ببین به کیست امیدت بدانکه اوست خدا
خدای ملک و ملک سیر بخش فلک و فلک حفیظ سفل و علو پادشاه ارض و سما
مصور صور بی‌مثال در ارحام بنان کرده قلم کش قلم مرکب سا
جهنده قطره‌ای اندر مشیمه سازنده چمنده سرو سمن چهره و سهی بالا