بارها من امتحانش کردهام
|
|
خوبتر از تو بدو بسپردهام
|
در امانت یافتم او را تمام
|
|
این قضایی بود هم از کردههام
|
پس به خود خواند آن امیر خویش را
|
|
کشت در خود خشم قهراندیش را
|
کرد با او یک بهانهی دلپذیر
|
|
که شدستم زین کنیزک من نفیر
|
زان سبب کز غیرت و رشک کنیز
|
|
مادر فرزند دارد صد ازیز
|
مادر فرزند را بس حقهاست
|
|
او نه درخورد چنین جور و جفاست
|
رشک و غیرت میبرد خون میخورد
|
|
زین کنیزک سخت تلخی میبرد
|
چون کسی را داد خواهم این کنیز
|
|
پس ترا اولیترست این ای عزیز
|
که تو جانبازی نمودی بهر او
|
|
خوش نباشد دادن آن جز به تو
|
عقد کردش با امیر او را سپرد
|
|
کرد خشم و حرص را او خرد و مرد
|