عزم کردن شاه چون واقف شد بر آن خیانت کی بپوشاند و عفو کند و او را به او دهد و دانست کی آن فتنه جزای او بود و قصد او بود و ظلم او بر صاحب موصل کی و من اساء فعلیها و ان ربک لبالمرصاد و ترسیدن کی اگر انتقام کشد آن انتقام هم بر سر او آید چنانک این ظلم و طمع بر سرش آمد

بارها من امتحانش کرده‌ام خوب‌تر از تو بدو بسپرده‌ام
در امانت یافتم او را تمام این قضایی بود هم از کرده‌هام
پس به خود خواند آن امیر خویش را کشت در خود خشم قهراندیش را
کرد با او یک بهانه‌ی دل‌پذیر که شدستم زین کنیزک من نفیر
زان سبب کز غیرت و رشک کنیز مادر فرزند دارد صد ازیز
مادر فرزند را بس حقهاست او نه درخورد چنین جور و جفاست
رشک و غیرت می‌برد خون می‌خورد زین کنیزک سخت تلخی می‌برد
چون کسی را داد خواهم این کنیز پس ترا اولیترست این ای عزیز
که تو جانبازی نمودی بهر او خوش نباشد دادن آن جز به تو
عقد کردش با امیر او را سپرد کرد خشم و حرص را او خرد و مرد