عزم کردن شاه چون واقف شد بر آن خیانت کی بپوشاند و عفو کند و او را به او دهد و دانست کی آن فتنه جزای او بود و قصد او بود و ظلم او بر صاحب موصل کی و من اساء فعلیها و ان ربک لبالمرصاد و ترسیدن کی اگر انتقام کشد آن انتقام هم بر سر او آید چنانک این ظلم و طمع بر سرش آمد

شاه با خود آمد استغفار کرد یاد جرم و زلت و اصرار کرد
گفت با خود آنچ کردم با کسان شد جزای آن به جان من رسان
قصد جفت دیگران کردم ز جاه بر من آمد آن و افتادم به چاه
من در خانه‌ی کسی دیگر زدم او در خانه‌ی مرا زد لاجرم
هر که با اهل کسان شد فسق‌جو اهل خود را دان که قوادست او
زانک مثل آن جزای آن شود چون جزای سیه مثلش بود
چون سبب کردی کشیدی سوی خویش مثل آن را پس تو دیوثی و بیش
غصب کردم از شه موصل کنیز غصب کردند از من او را زود نیز
او کامین من بد و لالای من خاینش کرد آن خیانتهای من
نیست وقت کین‌گزاری و انتقام من به دست خویش کردم کار خام
گر کشم کینه بر آن میر و حرم آن تعدی هم بیاید بر سرم
هم‌چنانک این یک بیامد در جزا آزمودم باز نزمایم ورا
درد صاحب موصلم گردن شکست من نیارم این دگر را نیز خست
داد حق‌مان از مکافات آگهی گفت ان عدتم به عدنا به
چون فزونی کردن اینجا سود نیست غیر صبر و مرحمت محمود نیست
ربنا انا ظلمنا سهو رفت رحمتی کن ای رحیمیهات رفت
عفو کردم تو هم از من عفو کن از گناه نو ز زلات کهن
گفت اکنون ای کنیزک وا مگو این سخن را که شنیدم من ز تو
با امیرت جفت خواهم کرد من الله الله زین حکایت دم مزن
تا نگردد او ز رویم شرمسار کو یکی بد کرد و نیکی صد هزار