فاش کردن آن کنیزک آن راز را با خلیفه از زخم شمشیر و اکراه خلیفه کی راست گو سبب این خنده را و گر نه بکشمت

هیچ اصلی نیست مانند اثر پس ندانی اصل رنج و درد سر
لیک بی‌اصلی نباشدت این جزا بی‌گناهی کی برنجاند خدا
آنچ اصلست و کشنده‌ی آن شی است گر نمی‌ماند بوی هم از وی است
پس بدان رنجت نتیجه‌ی زلتیست آفت این ضربتت از شهوتیست
گر ندانی آن گنه را ز اعتبار زود زاری کن طلب کن اغتفار
سجده کن صد بار می‌گوی ای خدا نیست این غم غیر درخورد و سزا
ای تو سبحان پاک از ظلم و ستم کی دهی بی‌جرم جان را درد و غم
من معین می‌ندانم جرم را لیک هم جرمی بباید گرم را
چون بپوشیدی سبب را ز اعتبار دایما آن جرم را پوشیده دار
که جزا اظهار جرم من بود کز سیاست دزدیم ظاهر شود