هیچ اصلی نیست مانند اثر
|
|
پس ندانی اصل رنج و درد سر
|
لیک بیاصلی نباشدت این جزا
|
|
بیگناهی کی برنجاند خدا
|
آنچ اصلست و کشندهی آن شی است
|
|
گر نمیماند بوی هم از وی است
|
پس بدان رنجت نتیجهی زلتیست
|
|
آفت این ضربتت از شهوتیست
|
گر ندانی آن گنه را ز اعتبار
|
|
زود زاری کن طلب کن اغتفار
|
سجده کن صد بار میگوی ای خدا
|
|
نیست این غم غیر درخورد و سزا
|
ای تو سبحان پاک از ظلم و ستم
|
|
کی دهی بیجرم جان را درد و غم
|
من معین میندانم جرم را
|
|
لیک هم جرمی بباید گرم را
|
چون بپوشیدی سبب را ز اعتبار
|
|
دایما آن جرم را پوشیده دار
|
که جزا اظهار جرم من بود
|
|
کز سیاست دزدیم ظاهر شود
|