پشیمان شدن آن سرلشکر از آن خیانت کی کرد و سوگند دادن او آن کنیزک را کی به خلیفه باز نگوید از آنچ رفت
بلک جمله تن چو آیینه شود | جمله چشم و گوهر سینه شود | |
گوش انگیزد خیال و آن خیال | هست دلالهی وصال آن جمال | |
جهد کن تا این خیال افزون شود | تا دلاله رهبر مجنون شود | |
آن خلیفه گول هم یک چند نیز | ریش گاوی کرد خوش با آن کنیز | |
ملک را تو ملک غرب و شرق گیر | چون نمیماند تو آن را برق گیر | |
مملکت کان مینماند جاودان | ای دلت خفته تو آن را خواب دان | |
تا چه خواهی کرد آن باد و بروت | که بگیرد همچو جلادی گلوت | |
هم درین عالم بدان که مامنیست | از منافق کم شنو کو گفت نیست |